«عبور از بندهای پنهان» براستی داستانِ گذشتن از تارهایی است که بیدلیل و بادلیل به دور آدم تنیده میشود و روز به روز بیشتر از قبل گرفتارش میکند: هر روز سختتر و دست و پاگیرتر از دیروز. و هنگامی که میخواهی از اسارتشان رها شوی، دیگر آن اندازه دیر شده که نه شخص را یارای چنین کاری است و نه دیگران