زنی که همسرش او را درک نمیکند به ناچار خیال میبافد: «نمیدانم از آن زمستان آخر چند روز گذشته، همان زمستانی که برای اولین و آخرینبار دست سردم را گرفتی تا گرمای دستت که یک جور متفاوتی بود، چیزی شبیه معجزه و فرق میکرد با هر گرمای دیگری، از دستم به تمام جانم منتقل شود. و باز هم زمستان است. باز هم هو