مهندس کامران افخم که اسمی در تجارت، ادبیات و اجتماع دارد و دلیل غرق شدنش در دنیا و متعلقاتش و نرسیدن به سعادت و باور درونی اش را دوری از دوستانش: سامی، پدرام و احمدرضا می داند، پس از بیست سال دلتنگی، برای پیدا کردن آن ها، راهی شمال می شود و با دوست قدیمیش، فرهاد، دیدار می کند. بلکه با همفکری با او ر