با صدای انفجار و تیراندازی از خواب پریدم. چند لحظه گذشت تا یادم بیاید که به همراه تعدادی از رزمندگان در اتوبوس هستم. سر و صدای زیادی بلند شده بود. بعضی در حال پیاده شدن از اتوبوس بودند، بعضی هم تلاش میکردند تا از پنجرهها به بیرون بپرند. صدای رگبار لحظهای قطع نمیشد و هرازگاهی صدای انفجاری میآمد.