تیم پنج نفره و پیلو به ویلای لاگارد رسیدند. پیلو از دوچرخه اش پایین پرید و در حالی که چشمانش از شیطنت برق می زد، گفت: «یه سورپرایز براتون دارم! به محض گذشتن از نرده ها، شوکه می شین. آماده باشین.» پسر جوان دروازه را باز کرد و از دوستانش خواست که دنبال او بروند. آن ها با کنجکاوی اطاعت کردند. سورپرایز