علی هنوز سرحال بود و دربارۀ زندگی کردن در حال، دروغ پنداشتن گذشته، ناباوری به آینده صحبت میکرد. آرام نمیگرفت. شعرهای بلندی از شاعران معاصر و گذشته، نامآشنا و گمنام، میخواند و زیر نور شمع به میهمانهای متعددی که از راه میرسیدند خوشامد میگفت. دور و برمان شلوغ بود. علی دوستان بسیاری پیدا میکرد ک