در یکی از روزهای زیبای بهاری، که آفتاب بر مردم سرزمین عاج می تابید، شادفیل از خواب بیدار شد. فیل کوچولو تا می توانست غذا خورد. بعد به سرعت از خانه بیرون رفت و به سوی میدان بزرگ نزدیک دریاچه دوید. در راه، حیوانات زیادی را دید که مثل خودش صبح زود بیدار شده بودند و همه به سوی میدان نزدیک دریاچه می رفتن