بلافاصله بعد از اینکه ازدواج کردم،با پول های زنم یک دکان کفاشیبه راه انداختم.یک محله کارمندی را انتخاب کرده بودم و کار و بار به راه بود:کارمندی های بیچاره هوای کفش هایش را دارند و چون کارمند هستند و در اداره باید مرتب باشند،نمیتوانند مثل ما آدم های معمولی با کفش های پاره پوره به این طرف و آن طرف برو