گاهی برای دیدن چشمها را باید بست خلاصه کتاب: پریسا و پریا پس از هشت سال دوری، یکدیگر را به طور اتفاقی در خیابان می بینند. این دیدار باعث می شود پریسا خاطراتش با پریا را که در کنار یکدیگر ولی با شرایطی بسیار متفاوت بزرگ شده مرور کند. پریسا دختر کارگر خانواده ی پریا بوده و مقصر شرایط ناگواری که بر رو