پریرا میگوید در یکی از روزهای تابستان او را شناخته است، یکی از آن روزهای بی نظیر تابستان، آفتابی و پر نسیم، و لیسبون میدرخشیده است، ظاهرا پریرا در دفتر روزنامه بوده، نمیدانسته چهکار کند، سردبیر هم در تعطیلات بوده و او در کش و قوس راهاندازی صفحه فرهنگی. چون روزنامه لیزبوا حالا دیگر یک صفحه فرهن