هنری زلزله عاشق این است که تنها برود مهمانی. چه کیفی داشت! جنگ بالشها! بپر بپر! یادش به خیر! آن روز که خانهی گراهام شکمو آن همه بستنی را تا ته خورد و یادش رفت در فریزر را ببندد! اما تنها اشکالش این است که دیگر هیچکس هنری را به خانهاش دعوت نمیکند؛ هیچکس به جز نیک تازهوارد…