ارسال پیش فرض به
لطفا انتخاب کنید
امروز توی دفتر سرم خیلی شلوغ بود. کارفرمایم محبتش گل کرد. پرسید آیا خسته نیستم و خواست سن مامان را بداند. گفتم «حدود شصت.» که یک وقت اشتباه نکرده باشم و نمیدانم چرا قیافهاش نشان داد خیالش آسوده شده و قضبه را خاتمه یافته دانست.
داستان فانتزی,ادبیات فرانسه
رقعی
شومیز
آلبر کامو
کاوه میرعباسی